رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

روزهای بهاری

سلام به فرشته های ناز مامان  می خوام براتون از خرداد ماه بنویسم  از آقا رادوین که 1 خرداد که رفتیم شمال موند همون جا و برای 16 خرداد برگشت تهران و حسابی حالشو برد. روز هایی که من و بابا هم بودیم که اصولا تعطیلات و آخر هفته ها بود و بقیه روز ها رو هم که پیش مامان جونو باباسید بودی . البته هفته دوم هم پرهام پیش شما موند و نانا خانم با ما اومد تهران. خلاصه کنم و بگم .....وقتی میریم اونجا واقعا دلموم نمی خواد برگردیم تهران. ولی چاره چیه باید برگشت و کار کرد. براتون چند تا عکس برای خاطره بازی می زارم .البته که سر انداختن هر کدام از اینا چه قدر حرص خوردم. اینم نانا خانم عشق پفک من با دور دهانی نارنجی ...
19 خرداد 1399

روایت جشن تولد به یاد ماندنی دو سالگی رونیا خانم

عزیز دلم دو سال بودنت روی زمین مبارک سلام به فرشته کوچولوی مامان که دیگه روزهای باقیمانده برای پایان دو سالگیش به تعداد انگشتای دست رسیده و یادش به خیر که انگار همین دیروز بود که رادوین داشت روز شمار تولدت رو رنگ می کرد و خوشحال بود که دیگه داره تموم میشه و آبجیش دوینا (دنیا) می یاد. این آخر هفته قرار بودبریم شمال و باز از فرصت دورهمی فامیل و اینکه ایام شب عید و حال و هوای خوبی داره استفاده کردم و قرار روز تولد رو هم با همه همون جا هماهنگ کردیم. با بابارضا تمام کارها رو تقسیم کردیم تا همه چی رو از تهران برای اونجا مهیا کنیم. روز چهارشنبه بابا سید و مامان جون و دوتا داداشی ها...
5 خرداد 1399
1